کورش عروج

آشنایی با سبک ژرف گرایی و آثار نقاشی،موسیقی،عکس،ویدیو،کتاب آموزشی و پندارهای کورش عروج

کورش عروج

آشنایی با سبک ژرف گرایی و آثار نقاشی،موسیقی،عکس،ویدیو،کتاب آموزشی و پندارهای کورش عروج

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

عکس شهدا-شهید مصطفی نوروزیان-۱

يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۳، ۰۳:۲۵ ب.ظ

 

شهید مصطفی نوروزیان-۱

اندازه اصلی

 

عکس لایه باز

 

 

شهید مصطفی نوروزیان

 

نام : مصطفی

 

نام خانوادگی : نوروزیان

 

نام پدر : ماشاءاله

 

نام مادر : ملوک

 

دانشگاه : تربیت معلم بروجرد

 

مقطع تحصیلی : کاردانی

 

رشته تحصیلی : تربیت معلم

 

مکان تولد : بروجرد (لرستان)

 

تاریخ تولد : 1341

 

تاریخ شهادت : 1365/10/29

 

سمت : فرمانده گردان

 

محل شهادت : شلمچه

 

عملیات : کربلای 5

 

مسؤلیت درزمان شهادت : معاون گردان

 

محل دفن : گلزار شهدای شرستان بروجرد

 

کد ایثارگری : 6538826

 

 

زندگینامه

 

چهاردهم خرداد ۱۳۴۱، در شهرستان بروجرد به دنیا آمد. پدرش ماشاءالله، خواربارفروش بود و مادرش ملوک نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته تربیت معلم درس خواند. معلم بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و نهم دی ۱۳۶۵، با سمت معاون گردان در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سروصورت، شهید شد. مزار او در بهشت شهدای زادگاهش واقع است.

 

خاطره مادر شهید مصطفی نوروزیان

 

راوی : مادر شهید

 

شهید آمده بود پیش امام جمعه و درخواست نموده بود که جهت رزمندگان مقداری کتاب برای آن ها ببرد و امام جمعه تعداد زیادی کتاب به شهید داده بود که برای رزمندگان ببرند. ظهر بود که شهید با تعدادی از دوستان جهت رفتن به جبهه به منزل تشریف آوردند و پس از صرف ناهار به جبهه رفتند.

 

خاطره همسایه شهید مصطفی نوروزیان

 

راوی : همسایه شهید

 

در یکی از سال های 63 یا 64، نزدیک ظهر به مغازه پدرش سری زد و از آنجا به مغازه ما آمد و با پدرم هم صحبت شد تا موقع اذان ظهر که از رادیو قرآئت پخش شد مصطفی از روی صندلی بلند شد و از پدرم اجازه رفتن گرفت. بنده به او گفتم آقا مصطفی بفرما و بنشین شما تازه آمدید. او در جواب گفت: "می خواهم به مسجد برسم" و از پدرم خداحافظی کرد و رفت.

 

یادم هست هر موقع که می آمد تا وقت اذان می شد، هرکجا که بود خودش را به مسجد می رساند. پدرش یک روز به بنده گفت مصطفی هر موقع که می آمد و داخل مغازه اگر زنی می آمد و می خواست چیزی بخرد؛ این پسر یا سرش را پایین می انداخت و یا صورتش را از مشتری بر می گردانید و نگاه به اجناس مغازه می کرد تا مشتری برود.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی