بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
بنام خداوند بخشنده مهربان
یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات اِغفِر لِهذا بحَقِّ الحُسَین (علیه السلام)
* * *
پر ز پندار تو ام
راه گشا ای همه راه
دریافت فایل صوتی
* * *
* * *
* * *
من از خود بی خودم دانی که هیچم
* * *
چون تو آیی همه خوبان جهان شاد شوند
* * *
* * *
* * *
روزه واجب کرد خداوند جهان
تا بیازماید به آن اخلاص خلق
* * *
از عقل کم در انسان
آنکس که میکند فخر
* * *
این تلاش باشد همیشه بدترین
گر کسی انداخت جدایی در میان هر دو دوست
* * *
هر که بشناسد خدا او میشود
گفتار و کردارش همه خواهان حق
هر کسی دنیا شناسد پس رهایش میکند
* * *
آنکه از تو می پذیرد بخششی
یاری تو کرده در بخشندگی
* * *
* * *
هر کجا حکمت بیافتی پس فراگیرش که باشد مومنان را گمشده هر حکمتی
* * *
حکمرانان گر ز اموال مسلمانان ببخشند نابجا باشد خیانت با ستم
* * *
هر که باطل را کند یاری به حق کرده ستم
* * *
پذیرا باش پوزش از برادر گر که او عذری نداشت
و ز برای آن خطایش هم تو یک عذری تراش
* * *
همنشین بد بُوَد یک پاره از آتش
* * *
میکند بر تو هویدا روزگار
آنچه بوده رازهایی در نهان
* * *
کردگار مهربان بخشد به هر کس این جهان
بیگمان هم دین خود را میدهد تنها به دوست
* * *
* * *
هر نفسی ز آدمی باشد چو گامی سوی مرگ
* * *
* * *
عدالت هست گواراتر ز آبی که شخصی تشنه کام باشد و نوشد
* * *
از خصلت انبیاست پاک و تمیز بودن
* * *
سخن گر بُوَد نیک فراگیر ز هر کس
هر چند که گوینده به آن هیچ ندارد عملی
* * *
ای امیر مومنان خورشید جان هر جهان
ما به عشقت تا ابد گوییم یا مولا علی
* * *
* * *
* * *
هر چه تو خواهی از جهان نمیشود ز حق نهان
* * *
چون تو گفتی هر چه خواهی راستگو
* * *
با هر چه که با یاد تو بیدار شده
* * *
* * *
* * *
* * *
چون تو هستی همه هستِ جهان با ما هست
نیک نگر بر همه هستی که همه بی ما هست
* * *
از آن تو ام کیش منی ای همه پندار
* * *
* * *
چون به نادانی خود از تو همی آگاهم
پس برآنم که ز خود خام نگویم از تو
* * *
* * *
* * *
* * *
یک بار مرا با رخ خود بی خودِ خود کن
دیگر پس بی خود شدنم خود به چه خواهم
چون با رخ پُر شید تو هر شبم شود روز
در روز تو خورشید شوم باز نهانم
* * *
بسی افسرده از این رنج درونم که چرا نیست مرا خواهش پیوسته ز یکتای جهان
* * *
بس که تو میبری رنج ز این همه درد نهان
بهتر این است هویدا کنی اسرار جهان
گر به من گفتی و آزاد شدی از غم دل
شوخی این سخنم در پی شادی تو بود
* * *
* * *
* * *
برنگیرم ز جهان هر چه دلم خواست به شور
این جهان میگذرد...میگذرم از گذرش
* * *
* * *
* * *
خود به خودی نیست و خود به خداست
* * *
* * *
* * *
ناخوشی های جهان میگذرد نیک نگر تا فردا
خوش به نوروز نگر میگذرد سختی ها
* * *
* * *
مهربانید که با مهر مرا میخوانید
ور نه در ما چه نشانیست ز مهر
* * *
* * *
ای خدا ما را به خوشنودی آنچه حکم توست مجبور کن
* * *
زیر بار گناهانم خرد شدم، تنها تو توانایی بر جمع کردنم...
* * *
چون اوست که بود است و همه اوست
* * *
* * *
پس جهان بد گذرد بر من نادان یا خوش
بد و خوبش همه را مهر خدا میخوانم
* * *
* * *
خواهم مرا گذاری در بیکران مهرت
دورم کنی ز خشمت چون ناتوان و زارم
گر روز و شب نباشم اندر نیایش تو
دانم که بی نیازی خواهم نوازش تو
* * *
دانم که بدانی به دلم مهر تو هر روز فزون شد
یاد تو به سر دارم و جان نام تو را میدهد آواز
هر دم که سپاس تو گزارم گذرم از ره اندوه
خواهم که به خواه تو شوم شاد ز اندوه
* * *
* * *
از عالم ذر در پی پیوستِ تو بودم
بگذشت جهانم تو بدان مرد تو بودم
* * *
* * *
اکنون که مرا دست تو بسیار خوش است
* * *
روزگار تو و من بی تو و بی من بگذشت
آنچه هرگز نگذشت درد جدا ماندن بود
* * *
گر با تو شویم ذوب به هر دم به خدا
* * *
دانی نبودن تو بر من چه ناگوار است
این درد بی سرانجام با تو رسد به فرجام
* * *
تو ژرف نگر در دل من ای مه تابان
این شید شهید است نه خورشید و ستاره
این شور شهید است نه هر فتنه و آشوب
* * *
دل ببندم جان سپارم چون منم از آن تو
خوش سپردم هر خواهی از دل و جانم به تو
* * *
* * *
مادرم شید خدا را به دل اندوخته بود
درگذشت و به دلم شید خداوند سپرد
روشن اکنون دل من هست ندانم چه خوشم
* * *
* * *
* * *
* * *
* * *
آنرا که تو را در بر خود خواهد داشت
* * *
دیگران نیز به هر خواهش خود زود رسند
* * *
* * *
* * *
* * *
خواهشی نیست که بی خواه تو خواهم باشد
در ره خواه تو هر آنچه کنی خواهانم
* * *
* * *
* * *
* * *
* * *
خوشی های رایگان را به ناخوشی های گران خواهم فروخت
* * *
واپسین خواهشم از دیده پر مهر تو بود
که نبار روز نبودم و به باران یاد کن
* * *
یک سخن از من دیوانه شنو
زیرکی گر ندهی پاداشم:
شور این بازی با گل و نشستن در گل
به دمی هم نکند یاد تو از حق خاموش
* * *
* * *
* * *
چون چشم من امروز به چشم تو فتاد
اشک تو نگون گشت و فغانم برخواست
چاره ام چیست که خورشید نگاهت خواهم
* * *
* * *
میترسم از خواسته هایی که خداپسندانه نباشد و خودخواهانه از خداوند مهربان بخواهم
* * *
* * *
پایه های بلند و ناپایدار پل را نگریستم..
مرا خیزش گذر از فرازش فرا گرفت..
فرو ریختنش شدنی بود و هیچ باکم نبود..
بر فرازش فرا شدم و در باد سرودم:
نکته: بیگمان در این نوشتار هیچ اشاره یا علاقه ایی به خودکشی نشده است و پایه های بلند و ناپایدار پل به معنای مقام و شهرت و..
در این دنیاست که بمانند پلی هست لرزان و..که میشود گاه با سختی و..به بلندایش رسید و شایسته است گذر کردن یا پریدن از آن به
سوی آسمان که اشاره به پروردگار حکیم عالم دارد و دیگر هیچ.
* * *
نکته: بیگمان در این نوشتار هیچ اشاره یا علاقه ایی به نابودی تن نشده و انگیزه این اندوه از برای
نابود نشدن من درونی خودخواه،نادان،ناسپاس،متکبر،گناهکار و.. می باشد.
* * *
* * *
* * *
آن بی خردان که با خران رهسپرند
گر بار خران به دوش خود برنکشند
هرگاه که ما را به خران کار افتاد
با بی خردان سخن به ناچار افتاد
ایشان که خرند و آن خران در پی شان
* * *
صد خنده به رویش به دمی خواهم زد
گویدم باز مرا بیش میازار و برو
* * *
از چه گویم که تو گویی سخنی از ته دل با دل من ای گل من
* * *
خوش نبینم خوشتر از جانم به باد
* * *
* * *
* * *
* * *
آن هیچ گران که دیگران نتوان خواست
پندار من است که بیکران خواهد ساخت
ناکس نرسد به دیده اش هر چه که هست
* * *
* * *
به تو خواهم پیوست دوست دیرینم...مرگ
* * *
* * *
گفتم که چمان از نگه من تو گذشتی
گفتی که ندیدی و چنان نیز گذشتم
گفتم که چنان چیست در این گشت و گذارت
گفتی که چنان همان چمان است که گفتی
گفتم که به بیهوده سخن باز نگویم
گفتی که گرفتاری گفتار چنان است
* * *
* * *
هر دم که کمی از نگه اش دور شدم
* * *
شاخ های پیچ خورده از بیهودگی بانگ های خویش بیزارند
غرش را می نالند و به فرجام ایشان می اندیشند
روده های راست شده چندان درست نمی گویند
دیوانه گون جلوه گر می شوند و باربران را می آلایند
پوست های کشیده نیز خواهند..که زین پس به چنین باشند..!
* * *
* * *
خوش پیشه کند تا که به خوابش برسد
در خواب شد و خواب خوشی هم چو ندید
خوش مینگرد که خوش به کامش نرسید
* * *
* * *
بیگمان ایشان به خورشیدی خوش اند
* * *
دلباخته یادمانش را در هستی دلدارش آفرینش می کند و با دلشاد کردن اوست
* * *
* * *
فرتاش ناگوار بیگانه اینچنین است
این هیچی و آن پوچی به یکی نمیرسد
* * *
* * *
من ز اندوه دلت خاک رهت گِل کردم
* * *
سرگیچه های پایدار من..لرزش های نا بهنگام او..خیرگی های در هیچ تو..
و..
ارکستر را به تباهی فرتاک فرا می خواند
* * *
خُردگان خواست به اندرز بزرگان دارند
پس بزرگان به خردان دمی خواهند داد
تا به گستردگی خامی خود پند دهند
* * *
خوابهای بی بازگشت در یاد من..اکنون به کوهی مانـدم بسیار بلند..
* * *
هیچگاه ندونستم که گرفتار چی بود..چون تنها در روزهای ابری می تونستم باهاش گپ بزنم.
اگه بارون میومد که دیگه بسیار مهربون میشد و با آرامش ویژه ایی به من یکسره نگاه میکرد.
همون دمها بود که من اندک اندک میرستم و بیش از پیش بهش نزدیک میشدم.
چشم براه بودم فرگرد برف برسه..تا بیشتر رویش کنم و بهش برسم.
و همه چیز با اومدن زمستون و نیومدن برف و بارون و رفتن ابرها نابود شد.
دیگه نتونستم باهاش گفتگو کنم..چون میدونستم که با ابرها رفته...
خواستم با نوشتن این آهنگ اون دمها رو از دیدگاه خودم آزادانه در پندارم براش بگم.
* * *
باشندگان ناخواسته کویر به اندازه هستی شان از پیشروی کویر پیشگیری می کنند
* * *
میدونستم که اندکی خسته شده بود..ولی دوست داشت با من تا پایانش همراهی کنه..
ازم خواست دیگه چندان بالا نریم..همون میون بمونیمو باهم بپریم پایین..
شور بسیار خوشی داشتم هنگامی که باهم آروم پریدیم پائین و به پایانش رسیدیم..!
* * *
در خواهش آن پرهون پرهیچم که ویران میشود از خامی چنگی
* * *
با اندوه فرتاش خوش بودن را ستودن
بیگانه را..راه چنین است بدور از همگان
* * *
دیرگاهیست که پایم لب گور است و هنوز پیکر فگارم با نوازش چنگی پاک آرام نیست
گاهی بادِ سیاه آنچنان نامهربان مینوازد که..
اندوه پیکر کبودم را خریدار است
* * *
آن خام که بیخود ز خودش بود و به من گفت:
پنداشت که دارنده دانگ هستی اش من بودم
* * *
* * *
بسیار عالی🌹